بیـــ قــافـیــه هـای بـا مخــاطـبــ مـن

با دیدنت زبان دلم بند آمدست شاعر شدم که لال نمیرم فقط همین

ماندن یا نماندن ...

ماندن یا نماندن
سئوال این نیست
آی که چشم های تو می گوید: بمان
می مانم
حتی اگر جهان را
بر شانه های خسته ی من
آوار کرده باشی..

[ 13 / 7 / 1392برچسب:,

] [ 1:0 ] [ دخـــتـــر کـــاغــذی ]

[ ]

مِثل آن است ...

مِثل آن است

 

                                                     که شاهرَگ اِحساسَم را زَده باشی

 

                         بَند نِمی آیَد دوست داشتَنَت ...!

 

[ 13 / 7 / 1392برچسب:,

] [ 1:0 ] [ دخـــتـــر کـــاغــذی ]

[ ]

مثل بیماری که ...

مثل بیماری که بالاجبار خوابش می برد
مرد اگر عاشق شود دشوار خوابش می برد

در میان بسترش تا صبح می پیچد به خویش
عاقبت از خستگی ناچار خوابش می برد

تو شبیه کودکی هستی که در هنگام خواب
پیش چشم مردم بیدار خوابش می برد

من در آغوش تو ؛ گویی در کنار مادرش
کودکی با گونه ی تبدار خوابش می‌برد

"دوستت دارم" که آمد بر زبان خوابم گرفت
متهم اغلب پس از اقرار خوابش می‌برد

صبح از بالین اگر سر بر ندارد بهتر است
عاشقی که در شب دیدار خوابش می برد

[ 13 / 7 / 1392برچسب:,

] [ 1:0 ] [ دخـــتـــر کـــاغــذی ]

[ ]

مجنون با انگشت روی خاک مینوشت ...

مجنون با انگشت روی خاک مینوشت : لیلی... لیلی... پرسیدند چه میکنی؟!... گفت : چون میسر نیست من را کام او، عشق بازی میکنم با نام او...

[ 13 / 7 / 1392برچسب:,

] [ 1:0 ] [ دخـــتـــر کـــاغــذی ]

[ ]

محـــکم تر از آنم که ...

 

محـــکم تر از آنم که برای تنــها نــبودنم

آنچه را که اســـمش را غــرور گذاشته ام

برایت بــه زمیـــن بکوبــم ....

احـســاس من قیمتــی داشــت

که تو برای پرداخــت آن فقیــــر بودی....

[ 13 / 7 / 1392برچسب:,

] [ 1:0 ] [ دخـــتـــر کـــاغــذی ]

[ ]